ساعت 9 شب اول فرودین تنها در دفتر پای کامپیوتر نشسته ام و دارم مطلب مینویسم.این ساعت شب در دفتر کار و در چنین روزی، مزاحمی نخواهد بود و راحت فکرت را جمع و جور کن اما نه! تلفن دفتر به صدا درمیاید، لابد از ایران است و کسی میخواهد سال نو را تبریک بگوید پس گوشی را بر میدارم.
تلفن کننده: آقا ما خانواده هستیم و با ماشین شخصی از ایران آمدیم تفلیس، دنبال محل اقامت هستیم، میتونید بما کمک کنید؟
تجربه برخورد با چنین آدمهایی را داشته ام، کسی که میرسد به شهر تفلیس و تازه میخواهد دنبال محل اقامت بگردد، آنهم در چنین روزی. خدا باید به آدم رحم کند. اما از تجربیات قبلی خودم درس نگرفتم و با خودم گفتم خانواده هستند و ممکن است افراد سالمند یا کودک همراهشان باشد پس نگو فرصت ندارم.
- چه جور منزلی نیاز دارید؟ آپارتمان چند خوابه برای شما مناسب است؟
- یک خانه دو اتاقه کوچک هم برای ما کافیه.
- اوکی، ممکنه بفرمایید چند نفر هستید؟
- ما 15 نفر هستیم؟
فکر کردم اشتباهی شنیدم.
- ببخشید، چند نفر؟
- حدود 15 نفر
- چند تا منزل دو اتاقه نیاز دارید؟
- یک منزل، ما همه خانواده و فامیل هستیم و با هم مشکلی نداریم.
کمی داغ کردم، بهش گفتم لطف کنید 10 دقیقه بعد تماس بگیرید تا ببینم موردی دارم یا نه.پس از پایان مکالمه با خودم گفتم برو پای کامپیوتر بشین و کارت رو انجام بده و خودت رو معطل اینجور ادمها نکن، از تجربیات قبلیت درس بگیر! اما دوباره بخودم گفتم شاید بندگان خدا واقعن به کمک تو نیاز دارند، درسته که از این ادمها پولی درنمیاد ولی بجای مطلب نوشتن برو به این آدمها کمک کن.گوشی موبایل را برداشتم و به یکی از صاحبخانه های آشنا زنگ زدم، او منزل بسیار بزرگی دارد و ان را شبیه هاستل کرده است. پرسیدم آیا منزلت خالی است و میتونی 15 تا تخت اماده کنی و پاسخ طرف مثبت بود.
دوباره تلفن زنگ زد و همان شخصی قبلی نتیجه را پرسید و من گفتم جایی سراغ دارم اما اگر میخواهی بیا به دفترم تا با هم برویم به منزل مورد نظر. بعد از پایان مکالمه با خودم فکر کردم که عیبی ندارد، میروم بیرون و هوایی هم میخورم، با دوستی قدیمی که صاحب همان منزل باشد گپی میزنم و دوباره بر میگردم به محل کار. حدود 10 دقیقه بعد در حالی که من دوباره مشغول نوشتن بودم تلفن زنگ خورد، همان صاحب خانواده 15 نفری بود:
- آقای گلچین ما دفتر شما را پیدا نمی کنیم.
- کجا هستید؟
- ما جلوی هتل ورزی هستیم.
- چرا اونطرفی رفتید، من روستاولی پلاک 14 هستم، جهت رو اشتباهی رفتید.
اینبار میدانستم که لااقل 10 دقیقه ای تا دفترم فاصله دارند، بنابراین باز پای کامپیوتر مشغول کارم شد. دوباره تفلن زنگ خورد:
- آقای گلچین ! ما روستاولی پلاک 12 هستیم.
من که گفتم پلاک 14، اینجا یک سمت خیابان پلاکهای زوج هستند بنابراین باید یک پلاک دنده عقب بگیرید. اینبار دیگر تمرکز فکری م روی مطلب بهم خورد و دست از نوشتن برداشتم. گفتم الانا دیگه پیداشون میشه. دقایقی بعد دوباره تلفن زنگ خورد:
- آقای گلچین ما در میدانی که وسطش مجسمه داره هستیم، آدرس شما رو نمیتونیم پیدا کنیم. شما واقعن منزلی را برای ما در نظر گرفته اید.
- بله سراغ دارم، ولی از این پرسش شما به هیچ وجه خرسند نیستم و میلی هم به ملاقات با امثال شما ندارم.
طرف تلفن را قطع کرد و من دوباره با خیال آسوده به سراغ کارهایم رفتم.